سلام انشا درمورد دغدغه های یک جوان میخوام سریع کسی داره بفرسته؟. برای امشب

ساعت ۷:۳۵ و هوا ابری به نظر میرسد اما خوب که نگاه میکنم میبینم دود و آلاینده ست سرم را پایین میاورم و راهم را ادامه میدهم همینطور که آرام آرام قدم میزنم متوجه جوانانی میشونم که با ابروهای گره خورده و ناراحت از کنارم میگذرم به وار مترو که شدم نگاهی به دور و برم کردم تا جایی برای نشستن پیدا کنم و اما آدم های تاریک و افسرده حواسم رو جلب خودشون کردند تا اینکه نگاهم به پیرزنی بر خورد که با روی گشاده میان جمعیتی افسرده نشسته بود از دیدنش خوشحال شدم و رفتم کنارش نشستم .عجب سکوتی بود هر کس توی فکری بود تا اینکه پیرزن سکوت را شکست و رو به پسرک جوانی که در کنارش نشسته بود کرد و با صدای لرزان خود گفت:《سلام پسرم.چرا ابروهایت در هم گره خورد،توی چه فکری هستی؟》 جوانی سرش را پایین انداخت و با نا امیدی و لحنی آرام و ّبغض آلود شروع به صحبت کردن کرد و گفت:《مادر جون غم ابر های زندگی ام را تیره کرده است رنگین کمان خیالم را نابود.》سپس آهی کشید و ادامه داد:اوضاع اقتصادی خوبی ندارم به هر دری میزنم تا به درآمد برسم شاغل شوم به در بسته میخورم درسم،درسم را هم می خوانم اما آنهای که خوانده اند در خانه مانده اند و انهایی که نخوانده اند پارتی داشتند برای خودشان سری تو سرا دارند.حال بگویید چگونه اخم های درهم نباشد》. پیرزن خم شد و کیفش را که روی زمین بود برداشت و یک مشت شکلات و نقل در آورد و به جوان داد و گفت زندگی ما بر اساس تفکرات ما شکل میگیر ،عینک بدبینی و را بردار و تلاش کن مانند نویسنده بزرگ کتاب هری پاتر که اولین کتابی که نوشت ۱۲بار رد شد اما تلاش کرد و به موفقیت رسید یا فوتبالیست معروف کریتیانو رونالدو که پدر او رفتگری با درآمد اندک اما با تلاش فراوان حال یکی از بهترین بازیکن های جهان شناخته میشود.تو هم امیدت را از دست ندهد و تلاش کن مطمئن باش.روزی یکی از بهترین ها توی حرفه خودت میشوی:) . با حرف های پیرزن انگار سطلی پر از رنگ بر آدم های مترو پاشیدند و برچسب لبخند بر لبشان زدند و از پیرزن درخواست شکلات کردند. مترو متوقف شد و هر کس به طرفی رفت اما من مطمئن بودم روزی آن جوان را در بهترین موقعیت خواهم دید.💫💛🙃 اگه بد بود ببخشید ۱ ساعت دیگه باید برم مدرسه امتحان بدم هول هولکی نوشتم🤭